اول وصفی غیر منصرف و عدد ترتیبی است(به جای واحد بکار می رود) به معنای یکمین مثل: الدرس الاول. ودر مونث مثل:المقالة الاولی. اما اول غیر وصفی منصرف است و تنوین می پذیرد و ظرف به کار می رود، به معنای در اول. مثل:للله الحمد اولا و آخرا.
جواب: میتونه مجازا به کاس برگرده.گاهی محل رو میگن و حال رو اراده میکنن. از اون کاسه می نوشند. کاسه رو گفته و ازش شراب رو اراده کرده (مجاز لغوی مفرد مرسل)
خداوند میفرماید قرآن راهنمای تقوا پیشه کنندگان است. بدان ته مردم از نظر سرانجام کارشان هفت دسته اند:
دو دسته اصحاب شمال اند شامل مطرودان و منافقان.
دو دسته سابقون اند شامل محبوبان و محبان.
سه دسته اصحاب یمین اند شامل اهل رحمت، اهل عفو و اهل فضل. گروه اول به دلیل حجاب هایشان هدایت قرآن شامل حالشان نمی شود.(مثل ظرفی که بر عکس زیر باران گذاشته باشید. باران وارد آن نمیشود.)
چرا میگن جملات بعد از معارف غالبا حال اند و جملات بعد از نکرات غالبا صفت اند؟ چرا بر عکس نمیگن؟
جواب؛ نکته:جملات در حکم نکرات اند. چون اصل در ذوالحال این است که معرفه باشد و اصل در حال این است که نکره باشد، وقتی نکره بعد از معرفه بیاید غالبا اینگونه است که نکره حال و معرفه ذوالحال هست. موصوف و صفت هم باید از هم تبعیت کنند و جمله چون در حکم نکره هست اگر قبلش هم نکره بیاید از هم تبعیت می کنند، پس غالبا صفت و موصوف می شوند.
نکته تفسیری آیه ثم لاتینهم من بین ایدیهم و من خلفهم و عن ایمانهم و عن شمائلهم و لا تجد اکثرهم شاکرین . مقصود از کلمات پیش رو و پشت سر و راست و چپ اینکه شیطان انسان را از مراحل پیش رو برزخ و قیامت و نسبت به پشت سر یعنی امور دنیوی و پرداخت حقوق مالی غافل میکند سمت راست کنایه از امور دینی و سمت چپ کنایه از لذات و شهوات است که شیطان در این امور نیز انسان را اغوا می کند.
چرا در ( یا ایها الذین آمنوا ) فعل به صورت غایب آمده است!؟
#پاسخ
۱- برخی به اشتباه اینچنین پنداشته اند که علت استفاده از لفظ « آمنوا » به جای « آمنتم »، التفات از خطاب است. کلام از صیغه مخاطب به غایب روی داده که یکی از لطائف علم معانی است. در حالیکه در این عبارت التفات روی داده و استعمال آمنوا به صیغه غایب طبق قاعده نحوی است.
۲- چون از طرفی با حرف ندا آغاز شده در قلمرو خطاب است و از طرفی هم موصول،ضمیر عاید می خواهد و ضمیر عاید فقط غایب است از این رو بہ جای این کہ بگوید:"یا ایها الذین آمنتم"گفته است "یا ایها الذین آمنوا"
۳- استعمال غالب و اکثری عرب به صورت « أنت الذی فعل » یعنی با صیغه غایب است و « أنت الذی فعلت » یعنی صیغه مخاطب کمتر استعمال میشه اما با این وجود خلاف قاعده نیست. پس استعمال به صیغه مخاطب صحیحه و خلاف قاعده نیست بلکه استعمالش کمتره. همانطور که در دعای امام حسین علیه السلام در روز عرفه اومده که « أنت الذی انعمت ، أنت الذی أحسنت ... »
مورد سوم یعنی «کثرت استعمال» صحیحه. چون کثرت استعمال در غایب موجب شکل گیری انصراف و انصراف هم موجب شکل گیری ظهور میشه. و هر ظهوری حجت است به خاطر بناء و سیره عقلاء . پس مطلوب ثابت شد.
در باره اشتقاق در فقه اللغة و انواع اشتقاق و تفاوت اشتقاق اکبر با اشتقاق کبیر را توضیح دهید
#جواب
فقه اللغة،دانش زبانشناسی است و به کاوش و بررسی وجوه گوناگون واژهها از منظر حروف، حرکات، هیئت، ماده،انواع اشتقاق،کاستن وافزودن حرف یا حرکت،وجه تسمیه،تاریخ تکوّن وشکلگیری،تغییر و تحوّل،تطوّر تدریجی وتکامل نهایی،سره و ناسره،اصالت و دخالت(دخیل بودن)ومسائلی از این دست میپردازد. در این میان،توجه به وجه تسمیهی واژگان بسیار حایز اهمیت است وبرای محققان و دانشپژوهان از جذابیت ویژهای برخوردار است وهمینطور است کاوش وپژوهش پیرامون انواع اشتقاق واژگان. بنابراین،ما دو موضوع مزبور را ذیلا می کاویم و مورد بررسی قرار می دهیم. یکم.وجه تسمیه اگر دانش پژوه پی ببرد که عرب از آن رو مثلا به گوساله میگوید"عِجْل"(از ریشه عجله یعنی شتابورزی)چون گوساله سریع الرشد است وخیلی زود با شتاب،گاو میشود-دریافت این نکته برای او بهجتآور ولذتبخش خواهد بود. و یا اگر بفهمد که عرب به نردبان"سُلَّم" میگوید-چون نردبان،آدم را به سلامت به بام رسانده،تسلیم میکند-احساس مسرّت بدو دست میدهد. ونیز اگر بداند که عرب به حرف ربط چرا حرف عطف میگوید-چون حرف عطف،ما بعدش را از نظر اعراب و حکم به ماقبل، توجه میدهد؛مانند"جاء زیدٌ و عمروٌ-رایتُ زیداً و عمراً-مررتُ بزیدٍ وعمرٍو" وعطف یعنی توجه.یکی از صفات خداوند"عطوف" است زیرا به بندگان توجه و عنایت دارد-با دانستن این وجه تسمیه،مبتهج میگردد. باز اگر دانش پژوه دریابد که چرا عرب به مگس"ذُباب"گوید،خرسند خواهد گشت؛ذُباب یعنی"کلّما ذُبَّ آبَ"؛(هر وقت دفع شود و رانده گردد،دوباره باز میگردد) باری،به گفته استاد سخن سعدی: تو خواهی آستین افشان و خواهی روی در هم کش مگس جایی نخواهد رفتن از دکّان حلوایی وهمینطور است وجه تسمیه و جهت نامگذاری هزاران واژگان تازی دیگر که"لا تُعَدُّ و لا تُحْصی"؛(از مرز احصا و حد شمارش خارج اند) دوم. انواع اشتقاق ١.اشتقاق صغیر ٢.اشتقاق کبیر ٣.اشتقاق اکبر ۴.اشتقاق کُبّار ١.اشتقاق صغیر؛ساختن ومنشعب کردن کلمهای از کلمهی دیگر،به گونهای که آن دو کلمه(مشتق ومشتق منه) در معنا و ماده اصلی و ترتیب حروف اصلی،مشترک ویکسان باشند وکلمهی مشتق علاوه بر دارابودن معنای اصلی،بر معنای زایدی دلالت کند؛مانند واژگان:نَصْر،نَصَرَ،یَنْصُر،اُنصر، لاتنصر،لم ینصر،ناصر،منصور... (این واژگان در ماده اصلی "ن ص ر" و نیز در چینش وترتیب این سه حرف،همسان اند و دارای معنای مشترکی هستند که همان"یاری کردن"باشد) نکته:در کتب ادبی و لغوی هر وقت اسمی از اشتقاق-به طور مطلق- برده شود منظور همین اشتقاق صغیر است. ٢.اشتقاق کبیر؛دو واژه در لفظ،حروفی یکسان داشته باشند اما ترتیب وچینش حروف با یکدیگر متفاوت باشد،مثل"سَفَرَ" و "فَسَرَ" و"حمد" و"مدح" چنان که ملاحظه می کنید این دو گروه واژگان،در ماده با هم مشترکند و دارای سه حرف اصلی اند ولی در ترتیب بایکدیگر متفاوتند البته اشتراک آن ها در حروف اصلی،موجب اشتراک معنایی است که در"سَفَرَ و فَسَرَ" کشف و ظهور است منتها این معنا در سَفَرَ،حسی است وملموس، مانند برداشتن نقاب از صورت"سَفَرَتِ المرٵةُ عن وجهها"؛(زن پرده از صورتش برداشت)اما در فَسَرَ معنوی است و ناملموس،مانند توضیح دادن و بیان کردن مسالهای مبهم"فَسَرَ الْمسٵلةَ"؛(مساله را کشف و روشن کرد) واژه تفسیر از همین ریشه است. و اشتراک معنایی در حمد و مدح،ثنا و ستایش است با این تفاوت که حمد،ثنا و ستایشِ جمالِ اختیاری است مانند"حَمِدْتُ اللهَ علی علمه و قدرته" ولی مدح،ثنا و ستایش جمالِ غیر اختیاری است مانند" مَدَحْتُ اللّؤلؤَ علی لَمَعانِه وصَفائه". ٣.اشتقاق اکبر؛دو واژه در حروف اصلی و چینش و ترتیب آنها مشترک باشند ولی در یک حرف با هم متفاوت آیند،مثل"فاطر و فاطم"که در این نوع از اشتقاق نیز آن اشتراک غالبی در حروف،موجب قرابت معنایی میشود که همان معنیِ شکافتن و جدا شدن است. فرق بین اشتقاق اکبر و اشتقاق کبیر: در اشتقاق کبیر حروف دو کلمه جا به جا میشوند،اما در اشتقاق اکبر چنین اتفاقی نمیافتد بل در یک حرف با هم متفاوتند. ۴.اشتقاق کُبّار؛ساختن و درآوردن کلمهای از دل یک جمله یا بیشتر از یک جمله،مثل "بَسْمَلة"(بسم الله الرحمان الرحیم گفتن)، "جَعْفَدَة"(جَعَلَنی اللهُ فِداک گفتن) که به این نوع از اشتقاق،نَحْت هم می گویند یعنی تراشیدن؛چون از یک یا چند جمله،واژهای انتزاع و تراشیده میشود که بدان کلمه، مصدر منحوت گویند و اگر واژهی مشتق به صیغه و صورت فعل باشد،مثل"بَسْمَلَ"؛ -یعنی:قال بسم الله الرحمان الرحیم-بدان فعل منحوت گویند.
نوع اضافه در این مثال لفظیه است و اساسا اضافه در صفت مشبهه همواره لفظیه است نه معنویه.
توضیح:با توجه به این که مثال مورد سوال یعنی"جائتْنی امرٵةٌ کریمةُ الاَب" در اصل چنین بود:(جائتنی امرٵةٌ کریمٌ اَبوها)؛(زنی نزدم آمد که پدرش بزرگوار بود)که دو اتفاق افتاده است و به گونه"جائتنی امرٵةٌ کریمةُ الابِ"در آمده است:
۱-اسنادِ"کریمٌ"از"ابوها"-که فاعل"کریمٌ"است-بریده شده و به"امرٵة" داده شده،از این رو"کریمٌ"مذکر، مبدل به"کریمةٌ"مونث شده است و ضمیر مستتر در آن فاعلش می باشد که به"امرٵة"بر می گردد.(البته آن ضمیر مستتر، فاعل صوریِ کریمةٌ است و فاعل واقعیش همان ابوها است که چنان که خواهیم گفت به صورت"الاب"در آمده است)
٢.برای سهولت تلفظ و حصول تخفیف از یک سو و جهت زیبایی ترکیب از سوی دیگر،واژهی"کریمةٌ" به"ابوها" اضافه شده است و به جای ضمیر"ها"الف و لام آمده است:"کریمةُ الابِ" که این مسأله یعنی نیابت الف و لام از ضمیر،امری است شایع چنان که در در مثال"زیدٌ حسنٌ وجهُه"می گوییم:"زیدٌ حسنُ الوجهِ". که آوردن الف و لام به جای ضمیر،مایهی زیبایی واژه و ترکیب است. جمعبندی:اضافهی"کریمة"به "الاب" لفظیه است؛زیرا الاب فاعلِ واقعی کریمة است؛چه،این پدرِ آن زن است که کریم است مثل:جاء رجلٌ فاضلٌ ابوه،وکریم بودن آن زن بر پایه اسناد ضمیرِ مزبور،صوری است نه واقعی. نکتہ:نوع صفت"کریمٌ"در مثال"جائتنی امرٵةٌ کریمٌ ابوها"سببی است و"سبب" در این جا یعنی متعلق و وابسته(پدر و مادر آدم متعلق آدم است،ونیز اهل و قبیله انسان،متعلق اوست)کما فی قوله تعالی: "ربّنا اَخرِجْنا من هذه القریةِ الظّالمِ اَهلُها" (نساء/٧۵). صفت یا نعت سببی در مقابل صفت و نعت حقیقی قرار دارد که از آنِ خود موصوف است که اکثر صفتها اینگونه است مانند"جاء رجلٌ فاضلٌ". فرق صفت سببی با صفت حقیقی در مبحث توابع کتب ادبی به تفصیل آمده است مراجعه شود.
۱- نعت تأسیسی، (أو: مؤسّس) وهو الذی یدل علی معنی جدید لا یفهم من الجملة بغیر وجوده، نحو ؛ راقنی الخطیب الشاعر. فکلمة: «الشاعر» نعت أفاد معنی جدیدا لا یستفاد إلا من ذکرها.
۲- نعت تأکید: (أو: مؤکّد) ؛ وهو الذی یدل علی معنی یفهم من الجملة بدون وجوده، نحو: تخیرت من الأطباء النّطاسیّ البارع. فالبارع نعت مفهوم المعنی من کلمة: «النطاسیّ» التی بمعناه، ومن الجملة قبله أیضا ؛ لأن التخیر، لا یکون - فی الأغلب - إلا للبارع.
۳- نعت التوطئة، أو التمهید ؛ بأن یکون النعت جامدا، وغیر مقصود لذاته، والمقصود هو ما بعده، وإنما ذکر السابق لیکون توطئة وتمهیدا لنعت مشتق بعده یتجه القصد له، نحو: استعنت بأخ أخ مخلص. فکلمة: «أخ» الثانیة نعت غیر مقصود لذاته، وإنما المقصود هو المشتق الذی یلیه، ولذا یسمی النعت الجامد هذا بالنعت الموطّئ.