اگر جمله استینافیه بلافاصله بعد از جمله مقول القول قرار گیرد آنرا جمله استینافیه فی حَیِّزِ القول میگویند.
#مثال
قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی.
(گفت: آگاهی مربوط به آنها، نزد پروردگارم در کتابی ثبت است پروردگارم هرگز گمراه نمی شود، و فراموش نمی کند (و آنچه شایسته آنهاست به ایشان میدهد)! ) (طه ۵۲)
قالَ: فعل قول
عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کِتابٍ: جمله مقول القول
لا یَضِلُّ رَبِّی: جمله استینافیه فی حَیِّزِ القول
#فرق عذب و عذاب درحالیکه ریشه هر دو ماده «عذب» است.
مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِیداً ( اسراء / ۵۸ )
واژه عذاباً در آیه یادشده اسم مصدر است برای تعذیباً(اسم مصدر باب تفعیل بر وزن فَعال می آید، مثل سلام و تسلیم و کلام و تکلیم)، و عاملِ این مفعول مطلق مزبور هم اسم فاعلش می باشد یعنی مُعَذِّبُوها که دقیقا از جنس عذاباً است که گفتیم این عذاباً اسم مصدر است برای تعذیباً بنابراین، عذاباً ثلاثی مجرد نیست و ثلاثی مجردش عَذْب است که از منظر معنی بین عَذْب و عذاب تفاوت اساسی وجود دارد زیرا عَذْب، گوارایی است اما عذاب، سلب گوارایی(یکی از معانی مهم باب تفعیل، سلب است، مثل "جَلَّدْتُ البعیرَ" یعنی سَلَبْتُ جِلْدَها؛"پوست شتر را کندم" و مثل"قَشَّرْتُ التُّفّاحَ" یعنی" پوست سیب را کندم" و به شکنجه دادن و شکنجه از آن جهت تعذیب و عذاب گویند چون تعذیب و عذاب، گوارایی و خوشی و رفاه و راحتی را از آدم می گیرد و سلب می کند؛ پس تعذیب یعنی سلبُ الْعَذْبِ و العُذوبة)
واو در"و اَمّا بعدُ..." حرف عطف است که ما بعد را به ماقبل(که همان بَسْمله و حَمْدله باشد) پیوند می دهد... و واژه "اَمّا" نیز اسم شرط است به معنی "مَهْما"، که البته این اَمّا جانشین فعل شرط نیز هست و در اصل چنین بوده است "مَهْما یَکُنْ مِن شیئٍ" (هرچه پیش بیاید... این کار مثلا واقع می شود) که این گونه تعبیر شرطی، دلالت بر تحقق حتمی جواب می کند... قال ابنُ مالک فی ذلک: "اَمّا" کَ"مَهْما یَکُ مِنْ شیئٍ" و" فا" لِتِلْوِ تِلْوِها وجوباً اُلِفا یعنی "اَمّا" به منزله"مَهما..." است که از ادوات شرطیه است، از این رو به فای جوابیه نیاز دارد، که این فای جوابیه در تالیِ تالیِ "اَمّا"(مابعدِ مابعدِ اَمّا=مابعدِ دوم) می آید، مثل"اَمّا علیٌّ فَقائمٌ"، و مثل همان ترکیب مورد سوال شما یعنی" اَمّا بعدُ فَقال..."
#سوال
چرا فای جوابیه بعد از مابعدِ اولِ اَمّا نمی آید یعنی چرا نمی گویند مثلا: "اَمّا فعلیٌّ قائمٌ"؟
#جواب:
چون همان طور که گفتیم این"اَمّا" جانشین فعل شرط است،از این رو باید بین اَمّا و حرف جواب فاصله باشد همان گونه که بین خودِ فعل شرط و بین فای جوابیه فاصله است.
و فاصله بین "اَمّا" و حرف جوابیه ی فا یکی از چند امر زیر است: مبتدا،خبر،مفعول،ظرف یا جار و مجرور، جمله شرط و...(مثال ها و شواهد در کتب ادبی در دسترس است) و واژه"بعدُ" ظرف است و محلاً منصوب است بنابر ظرفیت یعنی مفعول فیه، و متعلق است به خودِ همین"اَمّا"، زیرا رنگ و صبغه فعلی دارد(توضیح داده شد که به جای فعل شرط نشسته است) و اما این "بعدُ" لفظاً مبنی بر ضمه است، چون مضاف الیه آن حذف شده است و معنایش مورد نظر است یعنی "اَمّا بعدَ البَسْمَلةِ و الْحَمْدلةِ فَقال..." واژه "بعد" که از جمله ظروف دائم الاضافة است،معمولاً مضاف الیه آن در کلام می آید مثل"جاء علیٌّ بعدَ العصرِ" اما گاهی اوقات از اضافه قطع می شود و ۴حالت پیدا می کند که در ٣ حالت معرب است و در ١ حالت، مبنی که در این جا به همین حالتِ بنایی اش اشارت رفت و تفصیلش در آثار مفصل نحوی مانند مغنی اللبیب تعقیب شود...
#سوال در آیه زیر فاء در فانفجرت چه نوع( فاء)ای هست؟؟؟
(فَاضْرِبْ بِعَصاکَ الحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ)
#پاسخ
فاء در اینجا اختلافی هست یا عاطفه هست و یا فاء جواب شرط برای فعل شرط محذوف.
فاء فصیحه :گاه فاء خبر از محذوف میده یعنی به ما میفهمونه یک چیز محذوف وجود داشته این فاء نزد برخی فاء فصیحه هست چون اِفصاح در لغت به معنای دلالت و اظهار هست. پس اصل در فاء یا عاطفه هست یا فاء رابط(فاء جواب شرط) ولی برخی بهش فصیحه هم میگن.
در این جا شاهد مثال روی فاء فانفجرت هست که اینجا به ما میفهمونه یک محذوف وجود داشته. حالا در اینکه محذوف چی بوده دو نظر مطرح است #توجه: مورد داخل پرانتز تقدیر عبارت هست
۱- إضرب بعصاک الحجر ( فإن ضربتَ بها ) فانفجرت
که اینجا فاء بر سر جواب شرط آمده که جمله شرط(فعل شرطش) محذوف هست. اینجا إن: ادات شرط هست . فإن ضربت بها:جمله شرط(فعل شرط) فانفجرت منه... : جواب شرط
که فاء بر سر جواب شرط آمده و به ما میفهمونه که فعل شرط محذوف هست پس بهش میگن فاء فصیحه و معناش اینجوری میشه: گفتیم عصایت را بر سنگ بزن( اگر عصایت را به سنگ بزنی) ، دوازده چشمه از آن میجوشد
۲- إضرب بعصاک الحجر ( فضَرَبَ بعصاه الحجر) فانفجرت منه ... در اینجا فاء رو عاطفه گرفته که این فاء به ما میفهمونه معطوف علیه محذوف است . یعنی در اینجا فانفجرت منه... معطوف هست ولی ضرب بعصاه الحجر که محذوف هست معطوف علیه آن هست . که اینجا فاء تعقیب بدون فاصله رو میرسونه
معناش اینجور میشه: گفتیم عصایت را بر سنگ بزن،( عصایش را بر سنگ زد ) پس دوازده چشمه از آن جوشید.
⬅ #خلاصه فاء فصیحه فاءای هست که خبر از محذوف میده . حالا اینکه تو این مثال محذوف چیه دو نظر وجود داشت که یا محذوف فعل شرط محذوف هست که فاء میشه رابط (فاء جواب شرط) یا محذوف معطوف إلیه هست که فاء در اینصورت میشه عاطفه
⁉️(عطف الخبر علی الانشاء و بالعکس) ترکیب این عبارت چیست!؟
✍ #پاسخ ????
این عبارت ابن هشام در باب چهارم مغنی اللبیب که تیتر و عنوان است،مانند هر تیتر و عنوانی دیگر معمولا دو ترکیب درست دارد که در پی میآید: یکم.هذا عطفُ الخبر علی الانشاء و بالعکس. که در این ترکیب،کلمه"هذا" در تقدیر است،و کلمه"عطفُ..." خبر آن است. دوم.هُنا عطفُ الخبر علی الانشاء و بالعکس. در این ترکیب،کلمه"هُنا" مقدر است به عنوانِ خبر مقدم،و "عطفُ..." هم مبتدای مؤخر است.
۴نکته:
۱- چون تیتر باید مختصر باشد،از این رو گزیر و گریزی از تقدیر نیست. در عین حال،تیترها کلامی کامل محسوب می شوند چون" المقدّرُ لِعلةٍ کالْمذکور"؛ یعنی چیزی که از روی علت حذف شده است گویا مذکور است. پس،آن پاسخی که برخی از دوستان دادند و گفتند عبارت"عطفُ الخبر علی الانشاء و بالعکس" کلام نیست،چون یصحُّ السّکوت نیست،کاملا نادرست است.
۲-ترکیب دوم یعنی تقدیر"هُنا"به عنوان خبر مقدم،در تیتر مورد سوال خصوصا و در تیترهای دیگر عموما،ارجحیت دارد بر ترکیب اول یعنی تقدیر"هذا" به عنوان مبتدا. و وجه ارجحيت هم بر می گردد به لطافت معنایی؛زیرا اگر بگوییم مثلا"هذا عطفُ الخبر علی الانشاء..."؛(این عطف خبر بر انشاء است) چندان چنگی به دل نمی زند و لطفی ندارد؛برخلاف وقتی که بگوییم"هُنا عطفُ الخبر علی الانشاء..."؛ یعنی در این بخش از کتاب، مبحث عطف خبر بر انشاء مطرح است؛که چنان که ملاحظه می کنید این ترکیب سخت لطیف است و دلچسب... و همین گونه است تمام تیترهایی که در کتاب های درسی از شرح لمعه گرفته تا کفایه،ترکیب دوم یعنی تقدیر"هُنا" به عنوان خبر،بهتر و لطیف تر است تا تقدیر "هذا" به عنوان مبتدا. ۳- فرق"هذا" با"هُنا" چیست؟ چرا"هذا"مبتدا ترکیب می شود اما"هُنا" خبر؟
پاسخ:هرچند هذا و هُنا در اسم اشاره بودن با هم مشترک اند و شباهت دارند، اما چون "هذا" مستقل است می تواند مبتدا قرار گیرد چون مبتدا باید مستقل باشد،بر خلاف"هُنا" که چون ظرف است و ظرف هم مستقل نیست بل پیوسته وابسته است و نیاز به متعلق دارد از این رو نمی تواند مبتدا واقع شود بل می تواند خبر واقع شود چون در خبر، استقلال شرط نیست(خبرِ مفرد مستقل است مثل"زیدٌ قائمٌ"، وخبر به صورت جمله نیز مستقل است مثل"زیدٌ یُحِبُّ الْعلمَ"، اما خبر به صورت شبه جمله یعنی ظرف و جار و مجرور،نامستقل است و وابسته،زیرا متعلق می خواهد و متعلق یعنی وابسته،مثل"زیدٌ فی الدّار"=زیدٌ کان فی الدّار،و مثل"هُنا زیدٌ"=کان هُنا زیدٌ)"
۴- تعبیر «بالعکس» در آن عبارت مورد سوال شما یعنی"عطفُ الْخبر علی الانشاء و بالعکس"عطف است بر مجموع جمله اول و تحلیل تعبیر"بالعکس" و تقدیر کلی و کامل عبارت مزبور با توجه به ارجحيت ترکیب دوم- که توضیحش گذشت- چنین است:
"هُنا عطفُ الخبر علی الانشاء و عطفُ الانشاء علی الخبر" که ترکیب و ترتیب ادبی اش کاملا درست است و بی اشکال. ????پس، تعبیر" بالعکس" به جهت مراعات جانب اختصار-که گفتیم اختصار خصوصا در تیتر سخت مطلوب است-به جای جمله ی معطوفِ محذوفِ مزبور آمده است و همانند یک جمله ترکیب می شود که ملاحظه کردید.
مقدر خاص است،نقطه مقابلِ مذکور؛ یک مثال(برای مقدر و مذکور) کیف زیدٌ؟ حال، شما در پاسخ به این سوال اگر بگویید: زیدٌ مریضٌ شما علیرغم وضوح زیدٌ مجددا آن را در پاسخ ذکر کردید،که به این زیدٌ می گویند: "مذکور" اما اگر با اتکا به سؤال،در مقام جواب به سوال مزبور، زیدٌ را نیاوردید و گفتید: مریضٌ(زید مریض است) به این زیدٌ که در جواب نیامده است، مقدر گویند نقطه مقابلِ مذکور. ولی منوی عام است و با مقدر و مذکور می سازد و جمع می شود،بنابراین چند مثال نیاز داریم بنگرید: یکم. منوی با لفظِ مذکور: "اُکْتُبْ" در این فعل امر مذکور،ضمیر اَنتَ منوی است و مستتر. دوم. منوی با لفظِ مقدر: سوال:"مَنْ اَکْرَمَ محمداً؟ جواب:" علیٌّ"(=علیٌّ اکرمَ محمداً ) که در این جوابِ شما اولا، فعل ماضی اَکرمَ با اتکا به سوال مزبور، مقدر است ثانيا،ضمیر هو در اکرمَ نیز منوی و مستتر است(= منوی با لفظِ مقدر) پس،منوی اعم است از مذکور و مقدر یعنی در واقع،مقدر _که اخص است و نقطه مقابلِ مذکور است_زیر مجموعه ی منوی قرار دارد.